اول دفتر
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
شعر عاشورایی
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
ویژه نامه ها
شهید سیدحسن نصرالله
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
شعر برای شهید محسن فخری زاده
رمضانیه
ویژه نامه فاجعه منا
بهار و انتظار
شعر دفاع مقدس
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
برای ایران
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
نجمه زارع
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
شعر انتظار
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعر رضوی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
قیصر امین پور
ویژه نامه شعر انقلاب اسلامی
شعر اربعین
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
شعر فاطمی
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
شعر پاییز
|
ورود
|
ورود
اول دفتر
+
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
شعر عاشورایی
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
+
ویژه نامه ها
شهید سیدحسن نصرالله
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
برای ایران
شعر رضوی
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعر برای شهید محسن فخری زاده
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
رمضانیه
نجمه زارع
قیصر امین پور
شعر فاطمی
ویژه نامه فاجعه منا
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
ویژه نامه شعر انقلاب اسلامی
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
بهار و انتظار
شعر انتظار
شعر اربعین
شعر پاییز
شعر دفاع مقدس
شاعران
جهت استفاده از این ماژول وارد "تنظیمات ماژول" شده و آن را پیکربندی نمایید.
اشعار احمدرضا الیاسی
متولد:
حالا تو بي قرار تري يا برادرت؟ / احمدرضا الیاسی
بر ساحلي غريب، تويي با برادرت
در شعله نگاه تو پيدا، برادرت
چون خشم ذوالفقاري، خاموش و بي قرار
طوفان گر گرفته ي صحرا برادرت
ماهي و از قبيله ي خورشيد اهل بيت
يك جا تو مي درخشي و يك جا برادرت
چشمش به مشك توست جگر گوشه ي حسين
حالا تو بي قرار تري يا برادرت؟
وقتي كه چشم هاي كريمت به خون نشست
ديگر نداشت تاب تماشا برادرت
مي كرد غرق بوسه جبين شكسته را
بر دامنش گرفته سرت را برادرت
اينجا حديث تشنگي از جنس ديگري است
اينك تو تشنه كامي و سقا، برادرت!
هر چند آب، مرهم لب هاي سوخته است
صافي تر است از آب گوارا برادرت
چشم اميد تشنه لبان تير خورده است
ديگر نمانده هيچ كسي با برادرت
سرگشته پاي دست و علم سينه مي زند
در خيمه گاه تو تك و تنها، برادرت
موساي طور حيرتي و خيره مانده اي
بر تك درخت وادي سينا، برادرت!
حالا كه بازوان ستبرت قلم شدند
در خاك و خون چه مي كشد آيا برادرت؟
چشم حريص غارتيان هست و خيمه ها
افتاد اگر كنار تو از پا برادرت
اين تيغ هاي تشنه كه در خون نشسته اند
پيوند مي دهند تو را با برادرت...
با قامتي شكسته هنوز ايستاده است
بي يار و بي شكيب، شگفتا برادرت...
3298
1
4.71